نازنين زهرانازنين زهرا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه سن داره

نازنين زهرا عشق مامان و بابا

زندگیمون شیرین تر میشه

1394/6/19 16:22
92 بازدید
اشتراک گذاری

دیماه سال نودویک بود که متوجه شدیم داره برای محیا جون یه دوست میاد  خیلی خوشحال بودیم ........خندونک     

عمه طیبه جون اینا تازه خونه خریده بودن واسباب کشی داشتن ولی من زیادنتونستم کمکشون کنمچشمک بعد یه ماه پسر دوم عمه طیبه  جون (بهمن ماه نودویک)بدنیا اومد صدرا کوچولوی تپل....فرشته.

عمه ربابه جون هم که مردادماه همونسال نامزد کرده بود  قرار بود قبل عید بره خونشون  ولی بعد قرار شد بعد عید برن خونشون ....عینک

بعد عید اواخر فروردین ماه تصمیم  ها برای رفتن عمه جون به خونه خودشون جدی بود همه در تدارک بودن قرار بود ما یخجال عمه جون براش کادو بخریم که من وبابایی و ابجی محیا رفتیم وخریدیم..... ده اردیبهشت یسنا جون دختر خاله جون بدنیا اومد فردای اون روز هم جشن عروسی عمه جون بود که مامان جون اینا نتونستن بیاندلخور 

ما میدونستیم که خدای مهربون میخواد بهمون دختر خوشگل بدهخجالت ابجی محیا جون هم خیلی خوشحال بود که داره خواهر دار میشهراضیمن هم خوشحال بودم چون سرمون گرم عروسی عمه جون وبدنیا اومدن بچه ها شده بود زیاد اذیت نشدمخندونک

تو هم درست مانند ابجی جونت بعد هشت ماه که مهمون دلم بودی شروع کردی به اذیت کردن مامان .....‌عصبانی

دکتر برام سونو نوشته بود وقتی رفتم بعد سونو گفتن که اب بچه خیلی کمتر از حد نرمال .......تعجب

منو مامان جون وابجی محیا از صبح تاشب بيرون بودیم (مامان جون خوبم ازت ممنونم كه نيومده تو زحمت انداختمتون ببخشيد ايشالله بزرگ شم جبران كنم)وازاين بيمارستان به اون بيمارستان ميرفتيم اخه دکتر گفته بود که باید بستری بشم ولی هیچ کدوم از بیمارستانهایی که بخش نوزادان داشتن پذیرش نکردن چون جا نداشتن غمگیناز شانس ما هم اون روز بابايي رفته بود شهرستانغمناک

اخرش یه نوار قلب ازت گرفتن که یه دو ساعتی طول کشید بابا وابا وعمه رقیه هم اومدن بیمارستان باهم برگشتیم خونه خیلی خسته شده بودیم.....خسته

با سفارشاتي كه دكتر داده بود من از شب تا صبح بايد دو ونيم ليتر اب ميخوردم ديگه داشتم ميتركيدم ولي چاره اي نبود سبزمامان جون عزيز هم كه طبق خواسته دكتر غذا فقط مايعات ميذاشت وبيچاره اقاجون هم كه ديگه بايد تحمل ميكرد واش وسوب ....هر روز ميخورديم شاکی

اقا جون هم اين وسط بيكار نبود همش هندونه و طالبي و خربزه ميخريد من مجبور بودم بخاطر دخملك گلم همه اينارو بخورم شاکی

بعد يه هفته دوباره رفتيم سونو كه دكتر گفت خدارو شكر اب بچه در حد نرمال وديگه لازم نيست كه مايعات مصرف كنيم راضی

همش خدا رو شكر ميكردم كه بموقع متوجه شديم واتفاق بدي براي دلبندم پيش نيومد خدايا شكر

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)